نقش آهنگ در تلاوت قرآن

فروزان‌ترین بعد اعجاز بیانی قرآن، همسازی با نغمه‌ای دلنشین، و آهنگهای وزین صوتی است ، آنگاه که با صدایی گرم و زیبا، و آوایی نرم و فریبا، دمساز گردد، اتشی بر خرمن دلها افکند.

که شعله‌های تابناکش جهانیان را به سوز و گداز گذارد .

در دستور تلاوت آمده : قرآن را با آهنگی حزین و نغمه دلنشین، تلاوت کنید.

بگریید و بگریانید(1)، قرآن ، از همان روزهای نخست، با همین شیوه شیوا، سنگدلان عرب را شیفته و شیدای خود نمود، و اندیشه مقاومت و ایستادگی را از آنان ربود.

اعراب، شگفت زده، در برابرقرآن ،‌زانوی تسلیم بر زمین زده وبه عجز و ناتوانی خود اعتراف، و اعجاب و تحسین خود را در مقابل قرآن صریحا ابراز داشتند.

این یک جاذبه و کشش روحانی بود، که این مردم سخت دل و مغرور را به نرمی و گرایش واداشت .

گو اینکه برخی آن را شعر، و پاره‌ای سحرش می‌پنداشتند، ولی خود نیک می‌دانستند که قرآن نه شعر است و نه سحر، گر چه همچون شعر نافذ است و همچون سحر ، افسونگر.

.. ان من البیان لسحرا… (2) . قرآن و سخنوران عصر پیامبر اصولا، عبارت و جمله بندیهای قرآن به گونه‌ای تنظیم شده: روان، یکنواخت،‌ هماهنگ و همساز.

حروف و کلمات ان متناسب و هم آوا،‌پیوسته به یکدیگر پیوند خورده‌اند.

با اینکه قرآن کلام منثور (3) است،‌به کلام منظوم بیشتر می‌ماند . بدین وصف، سبک نوینی در لغت‌نامه عرب به ارمغان آورد، و نظم و تالیف جدیدی به جهانیان ارائه نمود،‌اعراب و جهانیان را به حیرت و شگفتی واداشت.

ولید بین مغیره ـ  یکی از سران با نفوذ عصر جاهلیت ـ برای اولین بار که تلاوت قرآن را شنید، گفت : آنچه که فرزند ابی کبشه (4) می‌سراید، مایه شگفت است، به خدا قسم ،‌ نه شعر است و نه سحر و نه هذیان گویی، بدرستی که آن سخن خداست. قریش را این سخن ناخوش آمد، وی را سرزنش کردند: چرا چنین گفتی و مسلمانان را چیره‌تر ساختی . به آنان گفت‌: به خدا قسم ، روز گذشته، سخنی از محمد (ص) شنیدم،‌که هرگز به سخن آدمیان نمی‌آمد، و پریان را چنین اندیشه‌ای نشاید… به خدا قسم، شیرین و دلپذیر باشد، و رویه‌ای زیبا در بردارد… بدرستی که بر آن ثمربخش، و ریشه آن استوار. از همه برتر، و چیزی بر آن چیره نیاید … پیش از موسم حج نزد ولید آمدند تا چاره بیاندیشند، چه کنند که عرب را از گرد او باز دارند.

به آنان گفت : درباره سخن افسونگر او چه اندیشیده‌اید.

گفتند : می‌گوئیم جادوگر است .

گفت : زمزمه‌های جادوگران را شنیده‌ام،‌هرگز شباهتی به آن ندارد .

گفتند: می‌گوئیم دیوانه است .

گفت : هرگز آشفتگی دیوانگان را ندارد.

گفتند: می‌گوییم شاعر است، و این شعر او است که افسون می‌کند.

گفت : وزنهای شعر و رجز و انواع آن ، بر همه مشهود است، که سخن وی از همگی جدا است .

گفتند: می‌گوییم ساحر است، و این سحر او است که او را چیره ساخته .

گفت : افسون ساحران را دیده و شنیده‌ام ،‌هرگز تناسبی با آن سخن و الا و شیوا ندارد.

گفتند : پس چه بگوییم .

گفت : هر چه بگویید، باور ناکردنی است و خود را رسوا کرده‌اید.

جز آنکه بناچار ساحرش خوانید، که به سحرانگیزی کلامش بیشتر می‌ماند، زیرا که میان فرزندان و پدران تفرقه انداخته، و زنان را بر شواهران گستاخ نموده، و افراد را از قبیله‌هایشان جدا ساخته.

از این رو شاید بتوان او را به سحر و افسونگری نسبت داد

 ( 5) . و سخنانی از این قبیل، که جملگی حاکی از دلهره و هراس اعراب بود، و خود را در مقابل قرآن ،  پاک باخته بودند. و نیز کسانی مانند: طفیل بن عمر ـ شاعری برازنده و از اشراف عرب بشمار می‌آمد ـ و نصر بن حارث ـ زعیمی نافذ اکلمه و سخنوری توانابود ـ و عتبه بن ربیعه ـ بزرگمردی کهن و محترم در میان اعراب ـ عیان بود

(6) ،‌ سر عجز در مقابل قرآن فرود آورده بودند… خداوند از زبان آنان گوید: بل قالوا اضغاث احلام، بل افتراه، بل هو شاعر

 (7) : گفتند : آشفتگی خوابهای او است، یا بافته‌های مغزی او، یا شاعری چیره است . ثم ادبرواستکبر. فقال : ان هوالا سحر یوثر

(8) : پشت کرد و رفت،‌و مغرورانه گفت : افسونی بیش نیست که از دیگران فرا گرفته . قرآن نیز در نکوهش چنین سنجش بی‌خردانه گوید: افسحر هذا ام انتم لاتبصرون.

 (9) آیا این این سخن به افسون می‌ماند . یا آنکه بینش خود را فرو نهاده‌اید… و ما هو بقول شاعر، قلیلا ما تومنون

(10) : این،‌به سخن شاعران نمی‌ماند. پذیرشتان اندک است . خداوندان سخن،‌و استادان بیان،‌در آن روز، درباره قرآن چنین داوری می‌کردند، و آن را یک پدیده نو، و والاتر از اندیشه انسانها می‌دانستند، کشش آن آنان را مجذوب ،‌و از درخشش آن ، پاک مرعوب گشته بودند، گاهی شعر و گاهی سحرش می‌نامیدند،‌ولی می‌دانستند : زیباتر از شعر و فریباتر از سحر است … چرا چنین می‌گفتند . قرآن و ادبای عصر حاضر ادبای عصر حاضر، و سخنوران دوره معاصر ، نیز همگام با گذشتگان،‌ هم آواز، همان سخنان را تکرار می‌کنند: والاتر از شعر است و شیواتر ازهر کلام … بی‌نظیر و بی مانند … همانا کلام خدا است . در این زمینه، استاد محمد عبدالله ( دراز) گوید: … قاری قرآن ، اگر نیک تلاوت کند، آنگونه که خواست قرآن است، نه آنگونه که خواست خود او است … هر آینه می‌یابی : آوایی هماهنگ و نغمه فراگیر، تمام وجودت را فرا گرفته ،‌با آنکه قرآن شعر نیست،‌ولی در آن چیزی می‌یابی که در شعر و نغمه‌های دیگر هرگز یافت نمی‌شود … آری، از نغمه قرآنی چنان سرخوش می‌گردی که هرگز در لذتهای دیگر آنچنان خوشی نخواهی دید… این حروف قرآنی است، و کلمات آسمانی است ، که با نظم و تالیف خاص خود،‌و با فاصله‌های ردیف قرار گرفته، این چنین جمال و زیبایی آفریده.

(11) استاد محمود مصطفی گوید: از دوران کودکی،‌بدون آنکه بدانم ،‌این حقیقت را یافته‌ام،‌ و آن حکایتی از موسیقی درونی قرآن بود، که از عمیق‌ترین اسرار نهانی این کتاب آسمانی بشمار می‌رود ، دریافت و ساخت آن وجود دارد، نه شعر است و نه نثر است و نه سجع،‌بلکه خود یک ساختار نوین که با ردیف قرار گرفتن واژه‌های متناسب چنین آوای موسیقایی را بوجود آورده است. بسی فرق است میان موسیقی برونی که شاعران،‌با تصنع و تکلف آن را می‌سازند،‌و بر قافیه‌ها و نظمهای از پیش تعیین شده استوار می‌باشد… و موسیقی درونی قرآن ، که از اسرار معماری همین ساختار است و بس، که با یک سطر از کلام، ‌و کمتر از یک بیت، و بدون آنکه رعایت قافیه کرده باشد ،‌چنان آوای بلندی سر می‌دهد که هیچ یک از ترکیب بندهای ادبی به او نمی‌رسد…


ادامه مطلب رابخوانید.
نوشته شده توسط امید در دوشنبه 1387/11/14
نیش و نوشهای قرآنی

نمونه‏های قرآنی طنز

چنانکه آمد، طنز یک نوع استعاره است و در قرآن به صورت تمثیلات و تشبیهات و تنظیرات دیده می‏شود که اینک نمونه‏هایی از آنها ذکر می‏شود:

4 . 1 . تشبیه صدای بلند به عرعر خر

و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر (12) ; آرام سخن‏گو (نه با فریاد بلند) که زشت‏ترین صداها، صدای خر است .

در این آیه واقعیتی تلخ در قالب تشبیه و تنظیر بیان شده است .

4 . 2 . تشبیه رفتار بلعم باعورا به پارس سگ

فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث (13) ; داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله‏ور شوی، زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنی، [باز هم] زبان از کام برآورد .

خداوند در این آیه بلعم باعورا را به سگی تشبیه می‏کند .

4 . 3 . تشبیه رباخوار به شیطان

الذین یاکلون الربا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس (14) ; کسانی که ربا می‏خورند، [از گور] بر نمی‏خیزند، مگر مانند برخاستن کسی که شیطان بر اثر تماس، آشفته‏سرش کرده‏است .

ربا خوار در رفتار اجتماعی خود مثل افراد دیوانه عمل می‏کند; زیرا رباخوار نظم اقتصادی را بر هم می‏زند و موجب اضطراب و سرگیجی جامعه می‏گردد; لذا مانند انسانی که سرگیجه گرفته از قبر بیرون می‏آید; به جهت آنکه تعادل اقتصادی جامعه را بر هم زده، در رستاخیز تعادلش از دست می‏رود .

این آیه حالت روانی یک رباخوار را در قالبی شیرین به تصویر می‏کشد و عاقبت تلخ رباخواران را در مثالی زیبا بیان می‏کند (15) .

4 . 4 . نسبت‏شکستن بت‏ها به بت‏بزرگ

بل فعله کبیرهم هذا فاسئلوهم ان کانوا ینطقون (16) ; بلکه آن را بزرگترشان کرده‏است . اگر سخن می‏گویند، از آنها بپرسید!

این آیه به داستان حضرت ابراهیم با قوم لجوح و عنود خود مربوط است . آن قوم هنگام عید آن حضرت را به مراسم دعوت کردند; اما او اجابت نکرد و برای مراسم نرفت . وقتی برگشتند، دیدند، تمام بتها شکسته شده و تبری بر روی بت‏بزرگی نهاده شده‏است . نزد حضرت ابراهیم آمدند و او را به شکستن آنها متهم نمودند . حضرت فرمود: من این کار را نکردم; بلکه بزرگ آنها چنین کرده‏است . شما از این بت‏ها سؤال کنید، اگر سخن می‏گویند .

شاید بتوان مطابق برخی از تفاسیر این مورد را «طنز» به شمار آورد . عبارت «بل فعله کبیرهم هذا» طبق تفسیری که در آن، «هذا» فاعل فعل شمرده می‏شود، طنز است; زیرا کاملا خنده‏آور است که مثلا بت‏های کوچک تخلف کرده‏باشند و بت‏بزرگ آنها را تنبیه کرده‏باشد (17) .

4 . 5 . تشبیه درآمدن کفار به بهشت‏به ورود شتر به سوراخ سوزن

و لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط (18) ; [کسانی که آیات الهی را تکذیب کرده‏اند]، به بهشت در نمی‏آیند، مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن در آید .

این معنا یک کنایه است و در واقع در این آیه حقیقتی تلخ در قالبی شیرین ارائه شده‏است و طنز معجونی است از نیش و نوش . نیش طنز همان حقیقت تلخ است که در آیه عبارت از «عدم ورود کفار و مشرکان به بهشت‏» است و نوش آن همان قالب شیرین است که در این آیه عبارت از «حتی یلج الجمل فی سم الخیاط‏» است (19) .

4 . 6 . تعبیر ریشخندآمیز درباره سران کفار

ذق انک انت العزیز الکریم (20) ; بچش که تو همان ارجمند بزرگواری!

این آیه درباره برخی از سران کفر و شرک مکه است که در رستاخیز گرفتار جهنم می‏شوند . خداوند می‏فرماید: عذاب دوزخ را بچش که تو همان عزیز و گرامی هستی . در این آیه در اوج فصاحت و بلاغت مضمونی ارجمند به صورت طنز بیان شده‏است; زیرا شخص مورد اشاره در آیه خیلی مغرور و خودخواه بوده و در میان مشرکان شخصیت‏بزرگی داشته‏است . قرآن می‏فرماید: وقتی که در آتش جهنم با ذلت افکنده می‏شود، به او می‏گویند: آقای عزیز! نتیجه کارهایت را بچش! چنین تعبیری یک نوع طنز است (21) .

4 . 7 . تشبیه منافقان به تاریک‏زیان یا گرفتاران صاعقه

قرآن همیشه حقایق والا و بسیار ارزنده‏ای را در قالب مثالهای حسی آورده‏است . آیه‏های 17 و 18 و 19 و 20 سوره بقره منافقان را اینگونه تشبیه کرده‏است:

مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون صم بکم عمی فهم لایرجعون او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین .

منافقان مانند کسانی هستند که آتشی افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کنند)، ولی هنگامی که آتش اطراف آنان را روشن می‏سازد، خداوند (طوفانی می‏فرستد و) آن را خاموش می‏کند و در ظلمت و تاریکی وحشتناکی که چشم انسان را از کار می‏اندازد، آنها را رها می‏سازد . آنها کر، گنگ و کورند; بنابراین از راه خطا بازنمی‏گردند، یا همچون بارانی که در شب تاریک توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانی) ببارد و آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود می‏گذارند تا صدای صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد (و همه در قبضه قدرت او هستند).

در این بیان طنزگونه قرآن حقیقتی تلخ یعنی نفاق و دورویی را که بسیاری از افراد جامعه گرفتار آن هستند، به صورت جذاب و شیرین و دلنشین تشبیه کرده‏است . پایان و عاقبت کار منافقان را چون افرادی کر، گنگ و نابینا معرفی می‏کند که به راحتی قادر نیستند از راه نادرست‏خویش بازگردند (22) .

در مثال دیگر وضعیت منافقان اینگونه توصیف شده است:

او کصیب من السماء فیه ظلمت و رعد و برق یجعلون اصبعهم فی ءاذنهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین یکاد البرق یخطف ابصرهم کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصرهم ان الله علی کل شی‏ء قدیر . یا چون [کسانی که در معرض] رگباری از آسمان - که در آن تاریکیها و رعد و برقی است - [قرار گرفته‏اند] ; از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ، سر انگشتان خود را در گوشهایشان نهند، ولی خدا بر کافران احاطه دارد . نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید; هرگاه که بر آنان روشنی بخشد، در آن گام زنند و چون راهشان را تاریک کند، [برجای خود] بایستند و اگر خدا می‏خواست‏شنوایی و بینایی شان را برمی‏گرفت، که خدا بر همه چیز تواناست . (23)

در این مثال طنزآمیز، قرآن، صحنه زندگی منافقان و چهره‏های نفاق را چنین پریشان معرفی می‏کند .

5 . نتیجه

از آنچه گذشت روشن شد که کنایه و طنز و مجاز و استعاره‏های قرآنی همه در مسیر حقیقت و نیل انسان به واقعیت است . در هیچ‏کدام از این امور خلاف واقع و دروغ و کذب وجود ندارد; زیرا مجازی است، توام با شواهد و قرائن حالی و مقامی .

بنابراین می‏توان با مراجعه به آیاتی مشتمل بر مثل، کمثل، کما و ک، طنزهای قرآنی را استخراج نمود و با مراجعه به کتب «امثال القرآن‏» که به نمونه‏هایی از آن اشاره شد، به انواع طنزهای قرآنی دست‏یافت .

باری، طنزهای مفید و سازنده و هدفمند هم انسان را متبسم و خندان می‏سازد و هم باعث تفکر و تدبر و حزن و اندوه می‏گردد .

• خنده از لطفت‏حکایت می‏کند این دو پیغام مخالف در جهان از یکی دلبر روایت می‏کند

• گریه از قهرت شکایت می‏کند از یکی دلبر روایت می‏کند از یکی دلبر روایت می‏کند

و انسان امیدوار و عاشق در سیر و سلوک خویش سعی می‏کند، از تمام عالم هستی اعم از علم تکوین و تدوین که گاهی طنزگونه با آدمی سخن می‏گوید، استفاده کند و در جهت کمال نهایی خویش بهره برد:

• عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد ای عجب من عاشق این هر دو ضد

• ای عجب من عاشق این هر دو ضد ای عجب من عاشق این هر دو ضد

نوشته شده توسط امید در سه شنبه 1387/11/08
2 پرسش و پاسخش !

پرسش: اگر انسان برای سفر به کرات دیگر موفق شود و اسباب زندگی را راه بیندازد، آیا تمام تعابیری که در قرآن دربار? «ارض» بیان شده مثلاً در مورد کره مریخ، صادق نخواهد بود؟

پاسخ: آیات فراوانی راجع به زمین در سوره های مختلف قرآن آمده است که ما به تعدادی از آن ها اشاره می کنیم;

 (بقره، 22); (حج، 63 و 65); (نمل، 61); (شمس، 6); (عبس، 26); (نازعات، 30); (ق، 7); (ذاریات، 20 و 48); (نبأ، 6); (نوح، 19); (غاشیه، 20); (فاطر، 9).*?*


در این جا تعدادی از آیات را می آوریم:


          1. زمین در تسخیر انسان:


«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی الاَْرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّمَآءَ أَن تَقَعَ عَلَی الاَْرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِیمٌ; (حج، 65)

« آیا ندیدی که خداوند آن چه در زمین است، مسخر شما کرد؟ و کشتی ها به فرمان او بر صفحه اقیانوس ها حرکت می کنند و آسمان (کرات و سنگ های آسمانی) را نگه می دارد تا بر زمین، جز به فرمان او فرو نیفتد؟ خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است.»


          2. زمین به منزله فرش گسترده:


«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ بِسَاطًا; (نوح، 19)

« و خداوند زمین را برای شما فرش گسترده ای قرار داد.»


          3. آرامش زمین:


«أَمَّن جَعَلَ الاَْرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلَــلَهَآ أَنْهَـرًا...; (نمل، 61)

 «یا کسی که زمین را مستقر و آرام قرار داد، و در میان آن نهرهایی روان ساخت، ... .»


این آیات و آیات مشابه آن که در قرآن کریم فراوان است، به همین کر? خاکی مخصوص اشاره دارند، ولی برخی آیات هم هست که واژ? «ارض» در آن ها به معنای مکانی است که انسان در آن مکان زندگی می کند و یا خانه می سازد و یا کشاورزی می کند، این آیات به کر? زمین اختصاص ندارند؛ برای مثال، وقتی گفته می شود حرام است زمین مردم را غصب کنی، اگر در کر? دیگری هم انسان ها دارای خانه و املاک شدند، این سخن نیز صادق است، برخی از آن آیات عبارت اند از:


«وما تَدرى‏نَفسٌ بِاَىِّ اَرضٍ تَموتُ (لقمان، 34)؛ و هیچ کس نمی داند که در کدام [قطع?] زمین می میرد»،

«قالوا کُنّا مُستَضعَفینَ فِى الاَرضِ قالوا اَلَم تَکُن اَرضُ‏اللَّهِ وسِعَةً فَتُهاجِروا فیها (نساء، 97)؛ گویند ما در زمین مستضعف بودیم [ناتوان شدن در جنب? ایمان و عمل]  فرشتگان گویند: آیا زمین خداوند وسیع نبود تا در آن [از محیط کفر به محیط اسلام] مهاجرت کنید؟»


امّا اگر مقصود شما این است که حرام ها و حلال ها، تنها به کسی که در زمین زندگی کند متوجه شده باشد، باید گفت چنین نیست، زیرا خطاب های قرآن کریم به صورت «ای مؤمنان» و یا «ای بنی آدم» و یا «ای مردم» است، و مؤمن و بنی آدم و انسان چه در زمین باشد و چه در کرات دیگر، عنوان شان تغییر نمی کند، آری اگر عنوان خطاب «یا اهل الارض» بود، این بحث جا داشت که آیا «زمین» خصوصیّت دارد یا اعمّ از کر? زمین و کرات دیگر است، ولی هم اکنون این بحث، منتفی به انتفای موضوع است.

پرسش: آیا موفقیّت انسان نسبت به سفر در زمان به وسیله آیه یا آیاتی از قرآن  قابل نهی و نفی است، اگر این امکان فراهم شود، بسیاری از مسائل تغییر پذیر است؛ برای مثال، بی عدالتی مصداق بارز آن خواهد بود؛ مثلا من یک روز صبح وجود دارم، ولی صبح فردا بدون اینکه اثری از من باقی باشد، به دلیل تغییر تاریخ به وسیله افرادی یا اتفاق هایی دیگر وجود نخواهم داشت، یا تصحیح عمل گناه، دلیلی برای انجام گناه خواهد شد؟


پاسخ: چنان که از برخی فرازهای پرسش شما به دست می آید، مقصود از «سفر در زمان» آن است که انسان از مقطعی از تاریخ که در آن زندگی می کند، به همراه همه مجموعه ای که با آن ها زندگی می کند به عقب برگردد یا به جلو برود؛ برای مثال، اگر گناهی کرده مانند آنکه زمین کسی را غصب کرده است، به عقب برگردد و آن زمین را غضب نکند و صاحب آن زمین هم که پیش از برگشت از تصرف در زمینش محروم شده بود، در زمین خود تصرف کند؛ بنابراین، مانند آن باشد که نه گناه غصب صورت گرفته باشد و نه شخصی از اموالش محروم شده باشد؛ بنابراین، گویا گناهی نشده تا حتی به توبه نیاز داشته باشد. جلو رفتن زمان هم نیز حالتی مشابه عقب رفتن می باشد و هم? مجموعه را هم با خود هماهنگ و همراه کند، سبب مزاحمت یک اراده با اراده های دیگر خواهد بود، زیرا امکان دارد در همین حالی که من می خواهم به ده سال پیش برگردم و وضعیتی را تغییر دهم، شخصی دیگر می خواهد در همان حال به صد سال پیش برگردد که وضعیّت من هم در آن دخالت دارد؛ البته اگر چنین امری را خدا بخواهد می تواند انجام دهد، زیرا هیچ اراده ای با اراد? او مزاحم نیست، ولی از عهد? انسان خارج است، اینکه خداوند، تنها راه جبران گناه را توبه و یا عمل صالحی که آن را جبران کند، دانسته است، بیان گر این است که حتی در آینده، راه دیگری برای رفع گناه وجود ندارد.




*?* ر.ک: تفسیر نمونه آیت اللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 1، 14، 15، 27، 26، 22، 25، 18، ص 118، 157، 515، 43 (147، 101، 16، 431)، 234، 78، 191، دارالکتب الاسلامیة، ذیل آیات مذکور.