سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیا

ارسال  شده توسط  مرتضی حسینی در 87/12/22 7:14 صبح


 

دنیا چو حباب است لکن چه حباب

نه بر سر آب بلکه برروی سراب

وان هم چه سرابی سرابی که ببینند به خواب

وان هم چه خوابی خواب بد مست خراب

با این همه که گفتی پس چرا دل بسته اند

گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه اند


یا حسین

ارسال  شده توسط  مرتضی حسینی در 87/12/22 7:13 صبح


این ?تاعکس را به تمام عاشقان امام حسین هدیه می دهم

نظر یادتون نره


سخنی با محبوب

ارسال  شده توسط  مرتضی حسینی در 87/12/22 7:12 صبح


حتما تا آخر بخوانید اگر حال خواندن ندارید به ادامه مطلب بروید و تصاویر را مشاهده کنید

حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است. گویی زمان منجمد شده است.

همان طور که خدا می گوید در سنت الهی تغییر وجود ندارد «مشرکان با نهایت تأکید به خدا سوگند خوردند که اگر پیامبرى انذارکننده به سراغشان آید، هدایت یافته‏ترین امّتها خواهند بود امّا چون پیامبرى براى آنان آمد، جز فرار و فاصله‏گرفتن از (حق) چیزى بر آنها نیفزود اینها همه بخاطر استکبار در زمین و نیرنگهاى بدشان بود امّا این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را مى‏گیرد آیا آنها چیزى جز سنّت پیشینیان و (عذابهاى دردناک آنان) را انتظار دارند؟! هرگز براى سنّت خدا تبدیل نخواهى یافت، و هرگز براى سنّت الهى تغییرى نمى‏یابى»(سوره فاطر 42-43)

البته هیچ تغییری در سنت و قانون الهی پیدا نخواهد شد. هر کس در مقابل این سنت بایستد و عصیان کند مشمول همین قانون خواهد شد. شهر پمپی که نمایشی از انحطاط و سقوط اخلاقی امپراطوری روم بود به سر انجامی همانند قوم لوط دچار گردید.

 این شهر نیز به وسیله انفجارهای آتشفشانی کوه «وزوو» نابود شد آتشفشان وزوو سمبل کشور ایتالیا و قبل از آن نشانه شهر ناپل است . کوه آتشفشانی وزوو اگرچه طی دو هزار سال گذشته آرام بوده است اما نام آن را کوه اخطار گذارده اند. چنین نامی به دلیل فجایع و حوادثی بوده است که در تاریخ از این کوه به ثبت رسیده است. فاجعه ای که برای «سدوم و عمورا» روی داد شباهت زیادی به حوادث تخریب گر شهر پمپی داشته است. در سمت راست وزوو شهر ناپل و سمت شرق آن شهر پمپی قرار دارد. مذاب وخاکستر ناشی از فوران آتشفشانی که دو هزار سال پیش روی داد حیات را از این شهر برچید. حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است. گویی زمان منجمد شده است.

اینکه شهر پمپی از صفحه زمین با چنین  بلایی محو شد ، بی هدف و اتفاقی نبوده است. اسناد تاریخی نشان می دهد که این مرکز هرزگی و فساد به آنچنان فحشایی محشور بود که حتی فاحشه خانه ها هم چنین شهرتی نداشته اند. مردان به شکل کاملا عریان بر در فاحشه خانه ها می ایستادند. بر اساس سنتی که ریشه اش اعتقادات میتراپرستی بوده است اندام انسان ومقاربتهای جنسی نبایستی پوشیده باشند بلکه باید کاملا آشکارا به نمایش درآیند.

شهر پمپی در روز ?? اوت سال ?? میلادی در پی فعالیت آتشفشانی کوه وزوو که ?? ساعت ادامه داشت به زیر ? متر کوهی از مواد مذاب و خاکستر آتشفشانی رفت. از ??هزار نفر جمعیت پمپی دو هزار نفر ناپدید شدند و مابقی آرام آرام مذاب و به تلی از مجسمه های سنگی تبدیل شدند.

مذاب کوه وزوو به آنی تمامی شهر را از نقشه منطقه جاروب کرد. جالب ترین جنبه این حادثه آن است که هیچ کس نتوانسته است در مقابل فوران آتشفشان وحشتناک وزوو بگریزد. یک خانواده در حال صرف غذا در یک لحظه تبدیل به سنگ شده اند. زوجهای بسیاری پیدا شدند که در حین انجام عمل مقاربت تبدیل به سنگ شده بودند. از همه جالبتر آن است که این زوجها هر دو از یک جنس و یا زوجهایی از دختران و پسران کم سن وسال بوده اند. صورت برخی از اجساد انسانهای سنگ شده که از داخل زمین کشف شده اند همچنان سالم و صحیح باقی مانده است صورت آنها حالت گیج و منگ دارد.

مجهول ترین جنبه این حادثه در اینجاست که چگونه هزاران انسان بی آنکه چیزی بشنوند و یا ببینند منتظر می مانند تا مرگ آنها را دریابد. این بعد حادثه نشان می دهد که نابودی و محو شهر پمپی دقیقا مشابه همان حوادث ویرانگری است که در قرآن به آنها اشاره شده، زیرا قرآن زمانی که این حوادث را  بازگو می کند به «نابودی ناگهانی» اشاره دارد. به عنوان مثال در سوره (یس) چنین توصیفی است : همه سکنه شهر به یک لحظه هلاک شدند. این وضعیت در آیه 29این سوره چنین می آید : « (بلکه) فقط یک صیحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند!» ؛ آیه 31 سوره قمر وقتی تخریب و نابودی قوم ثمود را بازگو می کند مجدادا به نابودی آنی اشاره می کند «ما فقط یک صیحه [صاعقه عظیم‏] بر آنها فرستادیم و بدنبال آن همگى بصورت گیاه خشکى درآمدند»

مرگ مردم پمپی در یک لحظه رخ داد، همان گونه که در آیات بالا نقل شد. فاجعه هرچه بود،همه چیز به همان حالت اولیه و بدون تغییر باقیمانده است. در سال ????نیمی از این شهر از زیر خاکستر بیرون کشیده شد ولی هنوز هم دو پنجم این شهر سوخته در زیر زمین است. هر ساله جمعیت زیادی از موزه طبیعی پمپی دیدن می کنند و این شهر به یکی از جاذبه های گردشگری ایتالیا تبدیل شده است اما متاسفانه جایی از دیده عبرت در این نگاه ها یافت نمی شود.نواحی ناپل که فساد و هرزگی در آن شیوع دارد از مراکز ونواحی بی بند وباری شهر پمپی دست کمی ندارد. جزیره کاپری پایگاهی برای همجنس بازی و برهنگی گرایی است و در صنعت توریسم به بهشت همجنس بازی شهرت دارد. نه تنها در کاپری و ایتالیا بلکه تقریبا در تمامی دنیا چنین انحطاط اخلاقی وجود دارد و مردم هم هیچ توجه و اصراری به پند گیری از تجربیات تلخ مردم گذشته ندارند. در سوره سجده درباره همین مردم می فرماید : «و اگر اینان روی بگردانند به آنها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بیم می دهم. »

منتظر داستانهای اقوام دیگر باشید

منبع : کتاب اقوام هلاک شده نوشته هارون یحیی و ترجمه مژگان دستوری(انتشارات کیهان) با اضافات

در ادامه تصاویری از نمونه های کشف شده از اجساد شهر پمپی را ببینید

بقیه عکس ها را در ادامه مطلب ببینید

 



ادامه مطلب



 
< type=text/java>GetBC(17);



ای خدایی که هرگاه بنده ای از  او چیزی طلب کند عطا خواهد کرد و هرگاه امیدی به او داشته باشد به امیدش می رساند و هرگاه بنده ای به او رو آورد مقربش می گرداند و هرگاه علنا معصیتش کند بر گناهش پرده می کشد و او را بپوشاند و هرگاه بنده ای بر او توکل کند امورش را کفایت کند .

 ای خدا آن کیست که وارد بر تو شد و درخواست مهمانی کرد و تو مهمان نوازی نکردی و آن کیست که به امید عطای تو به درگاهت فرود آمد و محرومش ساختی آیا نیکوست که من از درگاهت محروم برگردم در حالی که من مولایی که به لطف و احسان معروف باشد جز تو نمی شناسم چگونه به غیر تو امید داشته باشم در حالی که هر خیر و نیکی به دست توست و چگونه آرزومند غیر از تو باشم در حالی آفرینش و حکم بر خلق مخصوص توست ایا از تو قطع امید کنم در حالی که از تو درخواست نکرده به من از فضلت احسانها کرده ای یا تو مرا به گدایی مثل خودم محتاج می کنی در حالی که به رشته لطف تو چنگ زدم.

 ای خدایی که به رحمت تو سعادت یافتند ارادتمندان و رنج و سختی ندیده اند از انتقام تو آمرزش طلبان ای خدا چگونه تو را فراموش کنم د رحالی که تو همیشه مرا در نظر داری و چگونه از تو غافل گردم در صورتی که تو پیوسته مراقب حالم هستی .

ای خدای من به ذیل عنایت و لطفت دست دراز کرده ام و برای نیل به عطا و کرمت دامن آرزویم را باز نموده ام پس خدایا مرا در مقام توحیدت خالص گردان و یکی از بندگان خاص خود قرار ده ای خدایی که هر کس به هر جا بگریزد به سوی او پناه برد و هر که هرچه بخواهد از درگاه او امیدوار است ای بهترین کسی که به او امید توان داشت ای کریمترین کسی که از او درخواست توان کرد ای خدایی که سائل درگاهش را محروم نمی سازد و آرزومند را مایوس نمی کند ای خدایی که درگاهش به روی سائلان باز و حجابش را به روی امیدواران برانداخته است از تو به واسطه کرمت درخواست دارم که بر من منت گذاری از عطایت به آن چیزی که چشمم را روشن کند و چشم روشنی ام باشد و از امیدی که به تو دارم دلم مطمئن سازی و یقینی که رنج و مصائب دنیا را بر من آسان کند به من عطا کنی و از چشم بصیرتم پرده های جهل و ظلمت براندازی به حق رحمت بی پایانت ای مهربان ترین مهربانان عالم.

ترجمه مناجات امیدوارن از مناجاتهای خمسه عشر با اندکی تصرف



شباهت مردم 1387 با مردم 1087 و 1187

ارسال  شده توسط  مرتضی حسینی در 87/12/22 7:11 صبح


مردمی را که در سال 1087 هجری شمسی زندگی می کردند تصور کنید سیصد سال قبل ، مردمی که در سال 1187 بودند را نیز تصور کنید آیا از بین کسانی که در سال 1087 یا 1187 زندگی می کردند اکنون کسی زنده است بیایید باور کنیم زمانی خواهد رسید که مردمی که در سال 1387 هم زندگی می کنند دیگر زنده نخواهند بود


شاهد

ارسال  شده توسط  مرتضی حسینی در 87/12/22 7:9 صبح


بعد از ظهر عید قربان توی خانه نشسته بودم ناگهان انگار یکی دستم را گرفت و برد سر قفسه کتابها یه کتاب را گذاشت توی دستم گفت بنویس وبذار توی وبت روش نوشته بود آسمان « بابایی به روایت همسر شهید » یه 50 صفحه ای می شد نگاهم افتاد به پشت کتاب این جملات نوشته شده بود « عباس بابایی آخرین پروازش را عید قربان انجام داد همسرش همان وقت در مکه منتظر آمدنش بود ... » دلم هری ریخت با خودم گفتم ...

سرعت تایپم زیاد خوب نیست مونده بودم ...

 شروع کردم به نوشتن تازه یه صفحه را نوشته بودم که اذان مغرب را گفتند نمازم را خواندم و خواستم دوباره مشغول بشم، توی خانه تنها بودم اما یکی اومده بود ...

 شروع کردم به خواندن تا ببینم چیزی جا نمونده باشه به آخر که رسیدم دیدم لحظه‌ای که رفته بودم به سمت قفسه کتابها همان لحظه شهادت شهید بابایی بوده  اشک توی چشمام حلقه زده بود ...

پایت را که از زمین برگیری ،‌آسمان راه‌های بی‌کرانش را نشانت خواهد داد. تو را در بر خواهد گرفت و چون امانتی لطیف بالا خواهد برد آن وحشت گنگ و بدوی از ارتفاع، صفیر گلوله هایی که با خود طنین مرگ دارند دیگر نخواهدت ترساند در نگاهت آسمان و زمین به هم می‌پیوندند تا افق شوند؛ جایی برای درآمدن و لاجرم غروب کردن و اگر غروب اینگونه خونین نباشد، چگونه آفتاب هر صبح طلوعی تازه خواهد داشت؟

 متن کتاب را در ادامه مطلب بخوانید اما قبل از آن برای شادی روحش صلوات (واقعا خواندنیه اگر نخوانید ضرر کردید)




<   <<   6   7      >